چشمه اشک این هفته شبکار است. تمام روز به خود میپیچم. خفهام و چیزی در گلویم نبض میزند. سعی میکنم زندگی روزمره را پیش ببرم. صورتم را با نوتروژینا میشویم، موهایم را خشک میکنم، چتریهایم که چتر چشمانم شدهاند را بالا میدهم و لباسهایم را عوض میکنم. یکی دو تا کار داوطلبانه اینترنتیام را راه میاندازم. بدنم سرد است. کف پاهایم، سر انگشتانم مثل میت سفید میشوند. دلم بهم میخورد اما نمیشود وسط روز بزنم زیر گریه. میترسم آخر و عاقبتم به افسردگی ختم بشود. اما این فقط ترس است. سوگواری مرحلهای مهم از از دست دادن است. اما باز هم جلوی سرازیر شدن اشکهام مقاومت میکنم. برنامههایم را چک میکنم. نمرههام را چک میکنم. برنامه ترم جدید را چک میکنم. ایمیل و تلگرام کاری و هر چک کردنی را چک میکنم. عصر شده و درد به اقصی نقاط بدنم ضربه میزند. موهایم را میکشد، به صورتم سیلی میزند و قلبم را چنگ میاندازد و توی مغزم جیغهای بنفش میکشد.
سرچ میکنم Healing from heartbreak مقالهها و راهکارهایی که قبلا خواندم را باز هم میخوانم. در جستجوی چیز تازهای نیستم. محض یادآوری است. که یادت بماند هزار راه هست برای ادامه دادن و میلیونها قلب هست شبیه قلب کوچک تو که یک ورش پریده. حالا بلند شو و یک قدمی بردار. قدم بعدی. قدم بعدی. یکی دیگه. یکی دیگه لطفا قول میدهم آخری باشد.
شب شده. پناه میبرم به تخت. تماما سیاهپوس، با همه وجود سوگوار، درد به استخوانم رسیده، چهار پاره استخوانم را بغل میکنم و میزنم زیر گریه. روی تختم من صاحب عزا هستم و دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم پس تا میشود ضجه میزنم. شاید مراسم عزای لرها رفته باشید. دور هم خاطرات عزیز از دست رفتهشان را مرور میکنند. یک تکنیک درجه یک برای آبغورهگیری فوری! واقعا کاربردی است. درد آرام آرام در حال حل شدن است. هر سلول دردناک یک جای کار را میگیرد و همه وجودت با درد یکی میشود و آن وقت است که درد دیگر درد نیست. تو هستی! تو همان دردی و درد همان توست! تو با درد یکی هستی و درد دیگر درد نمیکند.
درباره این سایت