اول دبیرستان یکی از دخترهای کلاس برای ما سه نفری که ته کلاس مینشستیم روز ولنتاین سه تا شمع قلبی قرمز در یک ظرف شیشهای آورد، شاید برای اینکه فکر میکرد ما چهارتا رفیقی، اکیپی چیزی هستیم. یا شاید هم با خودش فکر کرده بود بگذار برای این هم ببرم. به هر حال همسایه است، زشته! اما من هیچ حسی نداشتم.
طولانی، بیسروته و از ته دل
تولد امسالم، دو بار ملت سعی کردند سوپرایزم کنند. کادو و کیک و بادکنک و نقشه غافلگیری و فلان و بیسار. اما هر دو بار نقشهشان را باد برد. من زودتر فهمیدم. وقتی فهمیدم هم هیچ حسی نداشتم. وقتی فکر میکنم میبینم که حتی اگر نمیفهمیدم هم حسی نداشتم. از کجا؟ از اینجا که قلبم گرم نشد و ذوق نکردم. پارسال در یک روز سرد زمستانی، صندلی عقب ماشین یکی از بچهها نشسته بودیم. دم غروب بود و همه دنیا شده بود دشت سرسبز و زمین خیس روبرویم. رد غروب روی پشتی صندلی هنوز در خاطرم هست و باد یخ زدهای که به موهام میخورد. کسی بهم گفت که دوستم دارد و بهتر از این نمیتوانست این صحنه به یاد ماندنی را برای همیشه نابود کند. شما را نمیدانم اما وقتی کسی که هیچ مدل پیوند احساسی باهاش ندارم بهم محبت میکند دو بار حالم بد میشود. اول از همه برای خودم که دوستش ندارم، دوم از همه برای او که جوابی برای دوست داشتنش نمیگیرد. این موقعیت بدی است که مقابل آدمهایی قرار بگیری که دوستت دارند، برای دوست داشتنت تلاش میکنند و بهت فکر میکنند اما بود و نبودشان در زندگی تو فرقی ندارد. اگر عشق یک طرفه را تجربه کرده باشی میدانی چقدر دردناک است. اما چرخ روابط با فکروخیال و لبخند نمیچرخد. مردم از تو جواب میخواهند. چرا وقتی سوپرایزت کردیم خوشحال نشدی؟ چرا وقتی بهت میگویم من هم باهات به فلان جا میآیم خرذوق نمیشوی؟ چرا دستم را نمیگیری و نمیگویی من هم دوستت دارم؟ تو سعی میکنی فاصله بگیری چون گفتن اینکه نمیخواهم با شما دوست نزدیک باشم چون محبت و صمیمیتی در وجودم احساس نمیکنم جرم بزرگی است. زشت است، قبیح است، توهین است. آدم با خودش فکر میکند مگر من چه ایرادی دارم که من را دوست ندارد؟ یکی هم نیست بگوید بابا هیچ کجات! آرام بگیر! نه بگو کجایم ایراد دارد؟ اصلا میدانی او لیاقت دوستی با من را ندارد! یکی دیگر هم نیست که بگوید بابا دوستی لیاقت میاقت نمیخواهد. شما بهم نمیخورید همین! اما خب آدمها از تو انتظار دارند در رودربایستی بیافتی و رابطه را ادامه دهی. مثل رودربایستی که با گارسون رستوران داری وقتی سس اضافه نداده، تو هم نصف پیتزات را بدون سس میخوری که مبادا کسی فکر کند این زن چقدر دله و شکمو است! همانقدر که دوست داشته شدن ارزشمند است دوست داشتن هم است و همه جا لازم نیست خرجش کنی. من آدم همیشه و هرگز نیستم. اما میدانم که توان نزدیک شدن به همه آدمها را ندارم. مامان همیشه میگوید باید بتوانی به همه آدمها محبت کنی. منظورش هم این است که بیبروبرگرد به همه شان نشان دهی که برایت اهمیت دارند. این دروغ بزرگی است. من با این دروغ نمیتوانم زندگی کنم. دیروز به غزل گفتم اگر الان بپرم و بغلت کنم که خوشحالم و قربانت بروم دروغ است. اما وقتی میگویم دوست دارم فلان کار را با هم بکنیم، اگر روزی بهت همچین حرفی زدم راستتر از این در زندگیم نگفتم. اتفاقا برعکس افکار شما من دروغگوی فوقالعاده ماهریام اما درباره احساساتم نمیتوانم دروغ بگویم. چون آن وقت مجبورم دروغکی حرف بزنم، دروغکی رفتار کنم و برای مدت طولانی دروغکی زندگی کنم. از این رابطهها میآیم بیرون. از این رابطهها که وقتی کنار همیم، من کناری و دیگران کناری دیگر!
درباره این سایت